عروس مهاجر

29سالمه و با همسرگلم داریم قدم به یه مرحله ی جدید و ناشناخته ایی از زندگی مون میزاریم. میخوام تمااام خاطراتم و اتفاقاتی که تو این مسیر هیجان انگیز برام میفته رو ثبت کنم تا در آینده از مرور لحظات تلخ و شیرین زندگیمون لذت ببریم

عروس مهاجر

29سالمه و با همسرگلم داریم قدم به یه مرحله ی جدید و ناشناخته ایی از زندگی مون میزاریم. میخوام تمااام خاطراتم و اتفاقاتی که تو این مسیر هیجان انگیز برام میفته رو ثبت کنم تا در آینده از مرور لحظات تلخ و شیرین زندگیمون لذت ببریم

سردرگمی

سلام به همه دوستان گل و خواننده های عزیز

هوا بدجور گرمه و اصلا هیچ حس و حالی برای کار کردن برا آدم نمی مونه.هفته پیش رو کلا درگیر کار بودم و هیییچ فرصتی نداشتم که بخوام در مورد دانشگاههای جدید سرچ کنم.روز جمعه دهم  اردیبهشت ماه یه روز خییلی مهم توسیکل کاری من بود که هر سال همین روز و دردسراش رو داریم البته تاریخش یه کم جلو عقب میشه.انقد که از 7 صبح تا 8 شب سرپابودیم و فعالیت کردیم با همسر که 8 شب که رسیدیم خونه بیهوش شدیم تاااااا 8فردا صبح!!! خیییلی حال داد خدایی کل خستگیمون در اومد و باز دوباره از دیروز روز از نو و روزی از نو کارهای روتین ادامه داشت.فقط چیزی که این وسط خیلی اعصلبمو بهم میریزه اینه که احساس میکنم اینقد که درگیر  زندگی هستیم وقت کافی برای اپلای کر دن نمیزاریم.من کلا تا الان برای دوجا اپلای کردم که اولیش که ریجکت شدم و دومیش هرررررچی ایمیل میزنم جواب نمیدن اما باز جای شکرش هست که هنوز امید دارم و ریجکت نکردنم 

از امروز دوباره میخوام بیفتم رو روال و سایتای دانشگاه ها رو مدام چک کنم .اما بین خودمون باشه که یه موجود عجیبی هی تو دلم بهم نهیب میزنه که بییییخییییال!چرا از خوشی های الانت میخوای بگذری و همش وقتایی که دیگران تو مهمونی و خوشی ان بشینی خونه سرچ کنی که چی بشه؟ اما یه موجود دیگه ایی که هراز گاهی درونم پیداش میشه جوابشو میده و میگه اگه بشه چییییی مییییشه!!! تلاشت رو بیشتر کن!

والا موندم بین این دوتا از یه طرف  خییییلی رقابت زیاده و واااقعا باید چیزی برای گفتن داشته باشی تا قبولت کنن از یه طرفم دلم میخواد مثه اطرافیان ازین سالای جووونی و دوتایی مون لذذذذت ببریم

خلاصه که بدجور خود درگیری دارم  

واقعیت

سلام دوستای گلم

با تاخیر نسبتا زیاد اومدم اخه اون روزای اول که نوشته بودم آمار بازدید از نوشته هام 3 و 4 نفر بود راستشو بخواین یه کم تو ذو قم خورد اما امروز که اومدم وب رو باز کردم و دیدم 1500 نفر مطلبم رو خوندنو و چندنفرم نظر برام گذاشتن کلی ذوق کردم و  سریع اومدم شروع کردم به  نوشتن 

از آخرین مطلبم تا امروز اتفاقای عجیب غریبی نیفتاده و روال به این صورت بود ه تا 8 فروردین رو خونه بودیم و البته سعی میکردیم هرروز رو یه جایی  بریم 8 فروردین رفتیم تنکابن و بعد هم لنگرود و رشت.خونه ی دوست دوران دانشگاه همسر بودیم و چقدر هم که بندگان خدا بهمون تعارف کردند و خوش گذشت.این دوست همسر هم قصد مهاجرت داره و برای برنامه ی استانی کبک پرونده تشکیل دادن.راستشو بخواین ما رفتیم شمال که دو سه روز تفریح کنیم اما وقتی این دوست  شوهری باهاش تماس گرفت و کلی اصرار کرد حالا که شمالید بیایید پیش ما.ماهم بدمون نیومد بریم و در مورد روند انجام کاراشون  ازشون بپرسیم.این آقا حدود 7سال بود که ازدواج کرده بودن و یه پسر کوچولوی 4 ساله داشتن .من اولین بار بود که کلا میدیدمشون اما بنظرم خییییلی بی برنامه و یهویی قصد رفتن کرده بودن! حتی امتیازبندی هارو هم نمیدونستن و از طریق دوستشون پرونده تشکیل داده بودن.زبان هردو ایلتس 5.5 داشتن و فرانسه م کلا چیزی نمیدونستن اما برا کبک ا میدوار بودن!!!!

نمیدونم شاید واقعا موفق بشن البته امیدوارم

خلاصه بعد از مسافرت سه چهار روزه  برگشتیم دوباره سرکار و زندگیمون و متاسفانه من با اولین واقعیت تلخ مهاجرت  روبرو شدم .من که خیلی خوش بین بودم به دانشگاه هایی که اپلای کرده بودم با چک کردن ایمیلم فهمیدم که از اولین دانشگاه ریجکت شدم و دومی هم هیییچکدوم از اساتید بهم جواب نداده بودن اولش خیییلی ناراحت شدم اما بعد اون تازه فهمیدم که این پروسه به این آسونی ها هم نیست که تا اپلای کنی بگن بفرما این فاند و پاشو بیا دانشگاه ما! یه کم واقع بین تر شدم و تصمیم گرفتم بیشتر تحقیق کنم و سعی کنم رزومه مو بهتر کنم.هیچ چیز نباید مانع آرزوهای ما بشه.تازه الان یه هفته اس که خییلی امیدوارترم.یکی از دوستام با مدرک ریاضی محض و معدل 13 از یکی از دانشگاه های  معمولی تونسته فول فاند از یکی از دانشگاه های امریکا بگیره .وقتی فهمیدم  خیلی تعجب کردم اخه فاند خیییلی رقابتیه و فقط به رزومه های عالی میدن وقتی ازش پرسیدم چطوری موفق شده گفت فقط پشت کار میگفت حدود یک ساله که داره با اساتید اون دانشگاه مکاتبه میکنه و براشون توضیح میده که درسته معدلم و رزومه ام خوب نیست ولی خیییلی به کار شما و موضوع تحقیقتون علاقمندم   خیییلی عااالی بود خدااایی. ایشالا که همه بتونن با پشتکار به اون چیزی که میخوان برسن.منم برنامه ام فعلا اینه که :

یک.دنبال دانشگاههای خوب و اساتید و فاند برای ترم بهار 2017 باشم

دو.دنبال مقاله و بهتر کردن رزومه ام باشم


راستی به یه حقیقتی این چند وقت رسیدم و بد نیست با شما وکسایی که شاید مثه ما تو این پروسه باشن درمیون بزارم شاید بدردبخوره < این که تااینجایی که من هرروز دارم در مورد وضع زندگی تو کانادا مطالعه میکنم کسانی که مهاجرتی و ازطریق اسکیل ورکر رفتن اصلا از وضعشون راضی نیستن و به سختی کار براشون پیدا میشه و اولش همگی کار جنرال و سطح پایین کردن.اما کسایی که تحصیلی و با فاند رفتن بیشتر از مهاجرتشون راضی هستن و سختی های مهاجرت رو کمتر کشیدن.و درنهایت با داشتن مدرک کانادایی جاب بهتری رو تونستن دست و پا کنن.اینه که من و همسری دیگه کلا از فکر کار تو کشور مقصد اومدیم بیرون و فعلا برنامه مون اینه که ایشالا با آفر تحصیلی من بریم و شوهری هم اونجا به جای دنبال کار گشتن بره دنبال استاد پیدا کردن و درسشو ادامه بده اونم.

خلاصه که این از این و تا ببینیم تلاشامون چقد نتیجه میده و چی در انتظار ماست  

شاد باشید

دریچه ی امید

دیشب تااونجا رسیدیم که من یه مدته شروع کردم به بررسی گزینه های موجود. حقیقتش شخصا حس خوبی به امریکا ندارم و احساس میکنم یه محیط خیلی خشن وبااختلاف طبقاتی زیاد و پراز تشنج واسترس باشه.مدام مجبوری برای حفظ موقعیت و شغلت تو استرس و رقابت باشی.یه مقدار هم ناامن به نظر میرسه! البته این فقط تصورات درونی منه و شاید در واقعیت اصلا اینطور نباشه .من از دوستانی که مطلع هستن  خواهش میکنم تجربیت و اطلاعاتشون رو در اختیار منم بزارن.مچکرم 

برای دو گزینه باقیمانده من و همسری شروع کردیم به شمردن امتیازامون تا ببینیم کجا امتیاز بیشتری داریم و بهتر میتونیم زندگی کنیم از دوستان متوجه شیم که اوضاع کار برای تخصص همسر تو استرالیا بحرانی تره و سخت تر گیر میاد اینه ک رفتیم سراغ سیستم اسکیل ورکر کانادا که متوجه شدیم از اول ژانویه 2015 به اکسپرس اینتری تغییر کرده و شرایط برای رفتن به مراتب سخت تر شده.ضمن این که اگه یه جاب افر مناسب  نداشته باشی و ا اینکه ایلتس زیر 7.5 باشی عملا فکر کردن به کانادا بی فایده اس

امتیاز اکسپرس اینتری ما خیلی کمتر از حداقل بود و همسر عزیز با وجود اینکه تند تند کارای زبانو کرد و رفت ایلتس داد و با توجه به اینکه تو این سالهای کاریش خیلی از کاراشون باکشوهای اگلیسی زبان بوده سطح زبانش عالیه اما ایلتس 7 شد و احساس میکرد دیگه هیچ راهی وجود نداره و خیلی ناراحت بود.

من از پارسال بعد عروسی واسه مهر ارشد قبول شده ام و دانشجوی ارشدم .البته اینم بگم که زیاد درس خوندنو دوس ندارم ولی شوهر عااااشق درس خوندنه وکلی ذوق داره و تشویقم میکنه که درسمو ادامه بدم.

به ذهنم رسید که حالا که حالاحالاها کار داریم برا پرونده مهاجرتی و به این سادگی نمیتونیم بریم چراتحصیلی اقدام نکنیم که کلی راحتتره و زودترم به نتیجه میرسیم.فکرمو به عشق گفتم وکلی استقبال کرد ولی من حال و حوصله دکتری رو واقعا ندارم  و فکر اینکه بخوام 4سال اونم به زبان انگلیسی برق بخووونم روانیم میکنه اینه که تصمیم گرفتم مجدد برا ارشد اقدام کنم که هم تکراریه و هم دوساله دیگه.یه جوری میگذره. البته شوهری هم خیییلی دوس داره ادامه تحصیل بده اما با توجه به گپ تحصیلی که داره و حدود ده دوازده سال پیش فارغ التحصبل شده امکانش نیس و اینکه خودش ترجیح میده اونجا کار کنه

من بطور جدی از خرداد امسال بعد امتحانای ترمم شروع کردم به تحقیق و با فروم بسیااااار بسیار مفید اپلای ابرود اشنا شدم و کلی اطلاعاتم بالا رفت.به همه دوستانی که قصد مهاجرت دام حتما حتما  مطالعه این فروم رو توصیه میکنم. به موازات مطالعاتم تو یه کلس ایلتس هم ثبت نام کردم چون عملا غیر تابستون وقت دیگه ایی برای زبان خوندن ندارم البته انو هم اضافه کنم که من کلا عاااااشق زبانم و از دوران ابتدایی که درس میخوندم کلاس زبان هم میرفتم تا زمان کنکور که تو کنکور 93 درصد زبان زدم و دیگه نشد زبانمو ادامه بدم تا امسال.

پکیج ایلتسی که من رفتم از تیر تا اواخر مهر دامه داشت و برای خیلی از اسکیل ها مخصصا رایتینگ عالی بود.برای 19 دسامبر2015 یا همون  20 آذر خودمون امتحان ثبت نام کردم و خوشبختانه منم 7 اورال شدم البته من اکادمیک بودم

دیگه وقتی نمره بالای منو تو زبان دیدیم فهمیدیم که یه قدم دیگه به هدفمون داریم نزدیک میشیم و خیلی جدیتر باید به رفتن فکر کنیم.کلییی با اساتید دانشگاههای مختلف کانادا درارتباط بودم و تقریبا از یکی دوتا شون جواب تقریبا مثبتی گرفتم.الان داریم برای اپلای ان لاین دانشگاهها اقدام میکنیم و کلی ذوقشو داریم.نمیدونم در اینده چی میشه و خدای مهربون سرنوشت مارو چه جوری رقم زده اما امیدوااارم  هرچی که خیرمون توشه بشه و بهترین ها برامون اتفاق بیفته  


معرفی

خب برای شروع فکر کنم بد نباشه یه اطلاعاتی از خودم بگم تا بیشتر باهم  آشنا بشیم واحساس نزدیکی بیشتری داشته باشیم.

من وهمسرم پاییزسال 1391 بطور کااااملا اتفاقی باهم آشنا شدیم و 19 اردیبهشت 1392 روز بزرگداشت شیخ کلینی!!! به عقد هم دراومدیم. دوران عقد رو به عشق هرچه سریعتر باهم زندگی کردن سعی کردیم تاحد ممکن کوتاه کنیم و دربهارسال1393 روز 16خرداد جشن قشنگ عروسیمون رو برگزار کردیم

تواین 20 ماهی که از زندگی مشترکمون میگذره میتونم بگم که به معناااای واقعی کلمه روز به روز بیشترعاشق همدیگه شدیم و وااااااقعا هرروز خدارو بخاطر شوهری گل و مهربونم شکر میکنم

قصه ما ازونجایی شروع میشه که شوهری از بچگی عشق خارج بوده و پیش خودش این جوری فکرمیکنه که حتماباید بره خارج ازکشور ویه زندگی متفاوت داشته باشه.حتی بعد فارغ التحصیلیش  تویه رشته مهندسی داشته کاراشو میکرده که بره که جور نشده خداروشکر وحتی یه مدت هم میخواسته غیر.قا.نو.نی بره ولی بازهم نشده ودر نهایت بامن آشناشد وازدواج کردیم ولی از اول هم این موضوع رو باهام اتمام حجت کرده که بالاخره رفتنیه دیرو زود داره اما سوخت وسوز نداره!

القصه منی که زیاد موافق رفتن نبودم یعنی شاید اصلا تا اون زمان بهش فکرنکرده بودم قبول کردم که اگه شرایطمون جوربشه باعشقم برم 

حالا جالب اینجاس که دارم این روزا نهاااایت سعیمو میکنم تا راهی پیدا کنم و رفتنمون رو تسریع کنم!!! یه همچین خانم حرف گوش کنی ام من

آخه بنظرم چون از بچگی ارزوی رفتنن رو داشته  حتماو هرجور شده بااااااااید بریم تا شوهری مدیون دلش نشه و تا اخر عمرمون خدایی نکرده رو دلش نمونده وتبدیل به یه حسرت نشه که واقعا تو روحیه وزندگیمون تاثیرخواهدداشت.

سال اول ازدواجمون که به گردش وشادی ومهمونی وجاافتادن تو زندگیمون گذشت اماسال دوم که امسال باشه  دیگه همسر شروع کرد به گله گذاری که سنم شده 38 سال وهمه دوستام رفتن ومن دیگه خسته شدم وازین صحبتا....خلاصه من کمر همت بستمو کاملا  رابین هود طور گفتم خودم از فردا میفتم دنبال تحقیق واسه رفتن

خلاصه دردسرتون ندم که این همه کشور روبه رومونه و ما واقعا نمیدونستیم که باید کجابریم تا بتونیم یه زندگی خوب وکار خوب داشته باشیم.طبق روال همه کسایی که قصد مهاجرت دارن 3تا گزینه هست که روی میز همه هست!!! استرالیا-کانادا -و البته امریکا

اجازه بدین بقیشو تو پست بعدی براتون میگم

شب خوش 



سرآغاز

راستش خیییلی وقته دلم میخواست یه وبلاگ بسازم وخاطرات زندگیمو توش بنویسم.درست مثه دوران راهنمایی ودبیرستانم که همییییشه دفتر خاطرات داشتم و روزانه هامو توش می نوشتم اما حوصله نمیکردم  تاامشب که تصمیم گرفتم قورباغه اشو قورت بدم و  شروع کنم به نوشتن.حدود 4-5 سالی میشه که بشدت اعتیاد به وبلاگ خونی دارم و کلیییی وبلاگ روزانه میخونم اما دیگه ازین به بعد میخوام سعی کنم منم خودمو عادت بدم به ثبت لحظات زندگیم.مطمئنم یه روزی از خودم بابت کار امشبم تشکرخواهم کرد!

پیش به سووووی زندگییییی.....