عروس مهاجر

29سالمه و با همسرگلم داریم قدم به یه مرحله ی جدید و ناشناخته ایی از زندگی مون میزاریم. میخوام تمااام خاطراتم و اتفاقاتی که تو این مسیر هیجان انگیز برام میفته رو ثبت کنم تا در آینده از مرور لحظات تلخ و شیرین زندگیمون لذت ببریم

عروس مهاجر

29سالمه و با همسرگلم داریم قدم به یه مرحله ی جدید و ناشناخته ایی از زندگی مون میزاریم. میخوام تمااام خاطراتم و اتفاقاتی که تو این مسیر هیجان انگیز برام میفته رو ثبت کنم تا در آینده از مرور لحظات تلخ و شیرین زندگیمون لذت ببریم

معرفی

خب برای شروع فکر کنم بد نباشه یه اطلاعاتی از خودم بگم تا بیشتر باهم  آشنا بشیم واحساس نزدیکی بیشتری داشته باشیم.

من وهمسرم پاییزسال 1391 بطور کااااملا اتفاقی باهم آشنا شدیم و 19 اردیبهشت 1392 روز بزرگداشت شیخ کلینی!!! به عقد هم دراومدیم. دوران عقد رو به عشق هرچه سریعتر باهم زندگی کردن سعی کردیم تاحد ممکن کوتاه کنیم و دربهارسال1393 روز 16خرداد جشن قشنگ عروسیمون رو برگزار کردیم

تواین 20 ماهی که از زندگی مشترکمون میگذره میتونم بگم که به معناااای واقعی کلمه روز به روز بیشترعاشق همدیگه شدیم و وااااااقعا هرروز خدارو بخاطر شوهری گل و مهربونم شکر میکنم

قصه ما ازونجایی شروع میشه که شوهری از بچگی عشق خارج بوده و پیش خودش این جوری فکرمیکنه که حتماباید بره خارج ازکشور ویه زندگی متفاوت داشته باشه.حتی بعد فارغ التحصیلیش  تویه رشته مهندسی داشته کاراشو میکرده که بره که جور نشده خداروشکر وحتی یه مدت هم میخواسته غیر.قا.نو.نی بره ولی بازهم نشده ودر نهایت بامن آشناشد وازدواج کردیم ولی از اول هم این موضوع رو باهام اتمام حجت کرده که بالاخره رفتنیه دیرو زود داره اما سوخت وسوز نداره!

القصه منی که زیاد موافق رفتن نبودم یعنی شاید اصلا تا اون زمان بهش فکرنکرده بودم قبول کردم که اگه شرایطمون جوربشه باعشقم برم 

حالا جالب اینجاس که دارم این روزا نهاااایت سعیمو میکنم تا راهی پیدا کنم و رفتنمون رو تسریع کنم!!! یه همچین خانم حرف گوش کنی ام من

آخه بنظرم چون از بچگی ارزوی رفتنن رو داشته  حتماو هرجور شده بااااااااید بریم تا شوهری مدیون دلش نشه و تا اخر عمرمون خدایی نکرده رو دلش نمونده وتبدیل به یه حسرت نشه که واقعا تو روحیه وزندگیمون تاثیرخواهدداشت.

سال اول ازدواجمون که به گردش وشادی ومهمونی وجاافتادن تو زندگیمون گذشت اماسال دوم که امسال باشه  دیگه همسر شروع کرد به گله گذاری که سنم شده 38 سال وهمه دوستام رفتن ومن دیگه خسته شدم وازین صحبتا....خلاصه من کمر همت بستمو کاملا  رابین هود طور گفتم خودم از فردا میفتم دنبال تحقیق واسه رفتن

خلاصه دردسرتون ندم که این همه کشور روبه رومونه و ما واقعا نمیدونستیم که باید کجابریم تا بتونیم یه زندگی خوب وکار خوب داشته باشیم.طبق روال همه کسایی که قصد مهاجرت دارن 3تا گزینه هست که روی میز همه هست!!! استرالیا-کانادا -و البته امریکا

اجازه بدین بقیشو تو پست بعدی براتون میگم

شب خوش